بالاخره با خروج آخرین سرباز آمریکایی از افغانستان اشغال نظامی این کشور پایان یافت و حضور نظامی آمریکا سرنوشتی مشابه شوروی پیدا کرد و بدون دستاوردی نظامی و سیاسی و با تحمل هزینه‌های هنگفتی چه مالی چه انسانی خاتمه یافت؛ اما شکست آمریکا و شوروی در افغانستان یک تفاوت بنیادین دارند و آن هم این که ایالات متحده با شکست راهبرد نظامی‌اش همچنان از موقعیت هژمونتیکی در جهان و منطقه برخوردار است که راهبرد جایگزین خود را با کاربست قدرت نرم در افغانستان پیش ببرد؛ در حالی که شوروی در هنگام خروج از افغانستان سال‌های آخر عمر خود را سپری می‌کرد و فاقد قدرت نرمی بود که تاثیرگذاری آن پس از عقب نشینی نظامی از افغانستان را حفظ کند.

آمریکا پس از دو دهه کاربست راهبرد سخت و شکست آن، به نظر می‌رسد راهبردی نرم افزاری از طریق اعمال فشارهای سیاسی و اقتصادی بر افغانستانِ طالبان را در پیش خواهد گرفت که اساسا نظام برآمده از طالبان، توان مواجهه با آن را ندارد. 

بله! پایان اشغال نظامی آمریکا در افغانستان فرخنده و نیک است؛ اما این یک روی ماجراست و پایان حضور نظامی آمریکا به معنای پایان تاثیرگذاری آن در این کشور نیست، بلکه همچنان در افغانستان حضور خواهد داشت و چه بسا به شکلی تاثیرگذارتر از قبل و خروج نظامیان هم به نوعی تسهیل کننده این تاثیرگذاری است. 

بر این اساس، در مواجهه با حضورِ تاثیرگذارترِ آمریکا در آینده افغانستان که معطوف به موقعیت هژمونتیک قدرت نرم اقتصادی و سیاسی آن در سطح جهان است، نه از توانمندی‌های چریکی و رزمی طالبان کاری ساخته است و نه طالبان با این شیوه و درک از دنیای مدرن، قدرت و حکمرانی می‌تواند چیزی از تاثیرات این حضور جدید آمریکا بکاهد. 

در دنیای مدرن، ذهنیت برخی انسان‌ها اعم از مردم عادی، کنشگران و بازیگران سیاسی، درباره تعریف و تولید مولفه‌های قدرت و بازدارندگی، عمق راهبردی، مفاهیم شکست و پیروزی هنوز متاثر از ساختارها و مفاهیم کهنه و سنتی است و قدرت همچنان با سنجه نظامی سنجیده می‌شود. اما واقعیت دنیای امروزی چیز دیگری است و اهمیت مولفه‌های نوین قدرت از جمله اقتصاد و رسانه چندان است که خیلی اوقات بر دیگر مولفه‌ها می‌چربد. در جهان امروز دیگر قدرت نظامی با وجود اهمیت بالای آن اگر معطوف و مستظهر به دیگر مولفه‌های مدرن نباشد، به تنهایی فاقد کارایی لازم است و سرنوشت شوروری بهترین گواه این مدعاست.

در سایه پیشرفت چشمگیر تکنولوژی‌های امنیتی و نظامی و اشرافی که ممکن است از طریق راه‌های جایگزین دخالت مستقیم نظامی بر دیگر سرزمین‌ها و کشورها اعمال شود، دیگر شکل سنتی اعمال نفوذ و اشغال‌گری در حال رنگ باختن است و می‌توان خروج نیروهای آمریکا از افغانستان و عراق را به نوعی پایان پدیده دخالت نظامی خارجی معطوف به اشغال سرزمینی دانست. اکنون دنیا به سمتی در حرکت است که قدرت‌ها در حال بازنگری در سیاست‌های دفاعی و نظامی خود و در پیش گرفتن راه‌های مقرون به صرفه‌تر و کارآمدتر هستند. در عصری که فضای کشورها تحت کنترل و به نوعی تحت اشغال تکنولوژی‌های فوق پیشرفته است، و قدرت‌های برخوردار از این فناوری‌ها هم توان اطلاعاتی و امنیتی و هم توان نظامی برای رسیدن به اهداف مورد نظر به طریقی غیر از دخالت مستقیم دارند، دیگر چه حاجتی به پیاده کردن نیرو و اشغال سرزمینی با آن همه هزینه است. 

تنها راه مواجهه با این نوع اشغالگری غیر فیزیکی و نامحسوس و تاثیرپذیری، پذیرش مولفه‌های نوین قدرت و بازدارندگی و تن دادن به الزامات آن‌هاست. 

آمریکا نه حضوری نظامی در ایران داشته و نه از زمان پیروزی انقلاب در سال ١٣٥٧ رابطه‌ای سیاسی و اقتصادی با ایران دارد، اما با این وجود هنوز از توان تاثیرگذاری سلبی بر مولفه‌های اقتصادی ایران برخوردار است. آیا کسی می‌تواند منکر شود که آمریکا بدون داشتن مناسبات اقتصادی با ایران در حال حاضر تاثیرگذارترین طرف خارجی بر اقتصاد کشور است؛ تاثیری که الزاماتی داخلی به همراه داشته و دارد؛ به نحوی که بزرگ‌ترین شریک تجاری ایران یعنی چین فاقد چنین تاثیرگذاری است.

دلیل چیست؟ جز این است که پاشنه سیاست‌ورزی بر پایه شناختی نادرست از دو مقوله قدرت و بازدارندگی و مولفه‌های آن‌ها در سیاست بین‌الملل می‌چرخد که بر اساس آن رابطه اقتصادی با آمریکا معنای وابستگی پیدا می‌کند؛ در حالی که اقتصاد ما بدون داشتن رابطه رسمی با آمریکا عملا مقهور بین المللی شدن اقتصاد و درهم تنیدگی اقتصاد جهانی شده است که آمریکا به تنهایی سهامدار بخش عمده‌ای از آن است.

از این‌رو، به فرض پایان کامل حضور نظامی آمریکا در منطقه، اما این امر به معنای پایانِ حضورِ تاثیرگذارِ آن نخواهد بود. اتفاقا امروز برخی تئوریسین‌های آمریکا معتقدند که حضور نظامی پاشنه آشیلی در استفاده حداکثری از دیگر ظرفیت‌های تاثیرگذار آمریکا در عرصه‌های جهانی است.